سالها پیش با این که سنم کم بود وبلاگی داشتم که روزمرگیامو توش می نوشتم یادمه بچه های اون موقع (عصیان.پدر خوانده.اژدهای شکلاتی.اژدهای خفته.گل یخ(مادرم)و....)بودن که الان اکسرا تارومار شدن.راستشو بخواین خودمم از تنهایی به اینجا رجوع کردم وگرنه این روزها اینقدر بی حوصلم که این کار جزو فعالیتهای سخت برام به شمار می یاد.امیدوارم خدا بهم قدرت بده همه روزهای خوب و بد رو براتون بنویسم تا بعد یا حق!